• شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۰ ۱۱:۲۶فرهنگی/هنریایسنا

    مروری بر زندگی شهید آیت‌الله مدنی در سالروز ترورش


    عده‌ای می‌خواستند به جبهه بروند. بچه‌ها که رفتند؛ دیدیم حاج‌آقا آمدند خانه و سخت ناراحت هستند. اشک در چشمانش حلقه زده است. گفتیم «حاج‌آقا چرا ناراحتید؟»، گفتند «تلفن بزنید به دفتر امام و اجازه بگیرید که من هم با این بچه‌ها به جبهه بروم.» پرسیدیم «چرا حاج‌آقا؟» گفتند «آخر من نمی‌توان ببینم؛ این بچه‌ها می‌روند جبهه، آنجا می‌جنگند و من نروم بجنگم. خوب من پیر شده‌ام. اگر من گذشت این بچه‌ها را نداشته باشم، وای بر حال من.»


    مشاهده خبر